راهنمای جامع «اهمیت گرایی» در زندگی و کار
مشخصات مقاله
موضوع: اولویت گرایی، ترویج زیاد فکر کردن، ترویج کمتر ولی بهتر، راه حلی برای کمبود وقت، لذت زندگی
گردآوری و تألیف: حسین شیرمحمدی
زمان صرف شده برای گردآوری منابع و نگارش این مقاله: حدود ۴۰ ساعت
تعداد کلمات: ۷۱۳۰ کلمه
مخاطب: افرادی با مشغولیت بالا و هر کسی که تفکر مینیمال ندارد.
مدت زمان مطالعه: ۳۰ تا ۴۰ دقیقه
مسئولیت انسانی و اخلاقی بعد از مطالعه این مقاله: ۱- اجرای آن در زندگی ۲- اشتراک مقاله به کسانی که این موضوعات دغدغهشان است.
داستان کتابی که داشت خاک میخورد!
اردیبهشت امسال (۹۷) موعد نمایشگاه کتاب که شد یه کار خیلی خوب انجام دادم به جای اینکه به روال چند سال قبل برم مسئولیت غرفهای را بگیرم و صبح تا شب کتاب بفروشم و خودم از یافتن کتابهای خوب بی نصیب بشم، تصمیم گرفتم به عنوان یک بازدید کننده تمام نمایشگاه را شخم بزنم. حاصل این فکر و تصمیم شد ۵۰ ساعت نمایشگاه گردی و بازدید از ۱۰۰% غرفههای شبستان و ۱۰۰% غرفههای تخصصی مرتبط با کارم. نتیجه نهایی شد خرید بیش از ۱۵۰ تا کتاب باکیفیت و کاملاً گزینش شده. یکی از این کتابهایی که خریدم اسمش هست: «اهمیت گرایی» من مطمئن بودم این کتاب، کتاب خوبیه (آخه من کتابشناسم) ولی ماهها داشت خاک میخورد و هنوز یه ورقشو هم نخونده بودم تا اینکه چند روز قبل شاهین کلانتری عزیز یه پست تکان دهنده گذاشت تو اینستاگرامش:
ویکتور هوگو میگوید: چیزی قدرتمندتر از ایدهای نیست که زمانش فرا رسیده باشد.
گویا زمان خواندن این کتاب فرا رسیده بود. بعد از دیدن این پست همه کارها را تعطیل کردم و دویدم سمت این کتاب! ۳-۲-۱ استارت. عجب کتابی، عجب اثری، مک کیئون خدا بسازه برات با این کاری که دادی بیرون! همون اولای کتاب به یه عزیز وویس دادم آب دستته بذار زمین خوندن این کتابو شروع کن که واجب المطالعه است این کتاب. بخون و بعدش بیا باهم روش کار کنیم. روش کار کنیم یعنی درآوردن چک لیست و دستورالعمل کاربردی از کتاب. کتاب دو روزه تموم شد و یه حسرت به دلم گذاشت: کاش ۴-۳ سال قبل این کتابو خونده بودم. (البته طور دیگه ای بخوای نگاه کنی: این لحظه همان گونه است که باید باشد و من تو این مقطع باید این کتابو می خوندم) ولی خب بگذریم. اگر وقت خوندن کتاب را ندارید این مقاله مغز اصلی کتاب را تقدیمتون میکنه. هرچند بعد از خوندن این مقاله هم به نظرم باید اصل کتاب را بارها خوند.
۰- این کتاب خودشه! زیرا:
۱-فراوانی گزینهها و منابع (خدا کمتر بده برکت!)
میلیونها چیز خوب تو دنیا هست. هزاران کتاب مفید، هزاران وبسایت و وبلاگ مفید، هزاران دوره آموزشی مفید، هزاران جا برای تفریح و هزاران گزینه برای لذت (فیلم، سینما، تئاتر، مجله، رستوران، انواع گیم ها و ورزشها، انواع هنرها و …) اما آیا تا آخر عمر می تونیم تمام اینها را تجربه کنیم؟ در دنیای شلوغ پلوغی که ما توش گیج میزنیم (دنیای تبلیغات/ اینستاگرام/تلگرام/آپارات/فیس بوک/انواع و اقسام نوتیفیکیشن ها/ایونت ها/کتابها/آدمها/لایک ها/کامنتها/وبسایت ها/کافهها و رستورانها و هزاران کوفت و زهرمار دیگر) که هر کدام تشنه توجه ماست و توجه، تمرکز و جیب ما را نشانه گرفته است و ما را به سمت خودش میکشد این کتاب دست شما را میگیرد و از غرق شدن نجاتتان میدهد.
۲-محدودیت زمان، انرژی و تمرکز (۲۴ ساعت، ۲۵ ساعت نمیشود)
ما ۲۴ ساعت در روز زمان داریم که ۸ ساعتش دست خودمان نیست (میخوابیم) بقیه ۱۶ ساعت یه عدد ثابته که بیشتر نمیشه اما منابع روز به روز بیشتر میشه. (حجم مصرف ثابته اما حجم منابع زمان خور، بطور سرسام آوری زیاد میشود.) توجه و تمرکز مغزی مون به شدت از جانب رسانهها مورد حمله قرار گرفته و انرژی مون هم به مقدار معینی هست، چاره فقط و فقط رو آوردن به مکتب اهمیت گراییه.
۳-از بین بردن عذاب وجدان و حرص خوردن تون
قبل از خوندن این کتاب آی حرص میخوردم از اینکه کاش میشد چندتا کپی از خودم داشتم تا به کارام برسم. کاش به یه دلیلی زندانی میشدم و اونجا می تونستم هزاران کتاب خوب دنیا را بخونم (یکی از فانتزی هامه!) کاش یه چیپ ستی بود که تو مغزم کار میگذاشتم و میلیونها بایت اطلاعات را توش فوروارد میکردم؛ اما خب هیچ کدوم اینها فعلاً عملی نیست؛ اما با خواندن این کتاب عذاب وجدانی نخواهید داشت بابت هزاران کتاب خوب نخوانده، هزاران فیلم ندیده، هزاران سایت ندیده و صدها گزینه تیک نخورده.
۴-زندگی کوتاهتر از آنی است که در آیینه میبینید!
خب وقت شخم زنی کتابه به سبک مستر استاد
اولین جمله فصل یک کتاب، بسیار تکان دهنده است:
بصیرت زندگی یعنی حذف تمام بی اهمیتها (لین یوتانگ)
این جمله چکیده ۲۵۲ صفحه کتاب در شش کلمه است. به قول پوریا مظفریان: تمام.
FOCUS ON THE VITAL FEW
کتاب با داستان مدیری شروع میشود که بسیار سر شلوغ است، در همه جلسات شرکت میکند و استرس زیادی دارد، ضمناً کیفیت کارش رو به کاهش است در این وضعیت وی به نزد یک مربی میرود و مربیاش به او میگوید: «بمان و تنها کارهایی را بکن که به عنوان مشاور انجام میدهی و هیچ کار دیگری نکن و این را به کسی نگو.» وی با عمل کردن به همین تک توصیه شروع میکند به نه گفتن به درخواستها و سنجش آنها با یک ملاک سختگیرانه: آیا این مهمترین کاری است که هم اکنون میتوانم با زمان و منابعی که در اختیار دارم انجام دهم؟ اگر نمیتوانست با قاطعیت بگوید بله آنگاه درخواست را رد میکرد. همکارانش در ابتدا اندکی ناراحت و سرخورده میشدند اما در نهایت صداقت او را تحسین میکردند و به امتناع او از انجام آن کارها احترام میگذاشتند. این رویه به ظاهر افراطی برای او فضا و زمان ایجاد کرد و او میتوانست انرژی خود را روی یک پروژه متمرکز کند. به جای اینکه تلاشی بیهوده داشته باشد تا همه را راضی کند تنها کارهای درست را انجام میداد. به جای اینکه در یک میلیون جهت پیشرفت یک میلیمتری داشته باشد توانست در کارهای حیاتیاش حرکتی چشمگیر انجام دهد. او پس از چند ماه گفت: من زندگی خانوادگیام را از نو پس گرفتم. اکنون میتوانم زودتر به خانه بازگردم. اکنون به جای اینکه برده تلفن همراهم باشم آن را خاموش میکنم و به باشگاه میروم و زمان با کیفیتی را با خانوادهام سپری میکنم.
۱-تعریف اهمیت گرایی خیلی خلاصه:
به زبان آلمانی: weniger aber besser
به زبان فارسی: کمتر ولی بهتر
نکته مهم اینجاست که اهمیت گرایی یک روند دایمی در زندگی است: جستجوی مداوم «کمتر اما بهتر» زیرا فعالیت و فرصتهای بی شماری در دنیا وجود دارد که ما میتوانیم آنها را انجام دهیم که اتفاقاً خیلی از آنها خوب و خیلی خوب هستند. ولی حقیقت این است که فقط تعداد بسیار کمی از آنها برای ما حیاتی و با ارزش هستند. مدام از خودمان باید بپرسیم «آیا من روی فعالیت درست سرمایه گذاری کردهام» اهمیت گرایی این نیست که کارهای بیشتری انجام دهیم بلکه این است که چگونه کارهای واقعاً ضروری و درست را انجام دهیم.
۲-تفاوت بی اهمیت گرا (رنگ قرمز) — اهمیت گرا (رنگ آبی، چون آبیته)
همه چیز برای همه کس
کمتر ولی بهتر
مجبورم…
من انتخاب میکنم
همه چیز مهم هستند.
تنها چیزهای معدودی هستند که اهمیت دارند.
چگونه میتوانم همه کارها را انجام دهم.
بده بستان پیش روی من کدام است.
پیگیری غیر اصولی کارهای بیشتر
پیگیری اصولی کارهای کمتر
به فعالیت یا پروژهای واکنش نشان میدهد که بیشتر از بقیه او را تحت فشار میگذارد.
برای تشخیص اینکه چه چیزی مهم است عمیقاً فکر میکند.
بدون فکر کردن به دیگران جواب مثبت میدهد.
به هر چیزی غیر از ضروریات و کارهای مهم جواب منفی میدهد.
سعی میکند هر طور شده کارها را دقیقه ۹۰ انجام دهد.
موانع را از سر راهش بر میدارد تا اجرا آسان شود.
کارهایی که در زندگیاش انجام میدهد او را راضی نمیکنند
کارهایی که در زندگی انجام میدهد واقعاً اهمیت دارند.
کارهای زیادی را تقبل کرده و از این رو در کار خود عذاب میکشد.
در انتخاب خود دقت میکند تا کارهای بزرگی انجام دهد.
حس میکند کنترل از دستش خارج است
حس میکند کنترل امور را در دست دارد و کارهای درست را انجام داده است.
احساس میکند خسته و از پا درآمده است.
در طی مسیر لذت میبرد.
به فکر خوشحالی دیگران (همه) است لذا ممکن است خانوادهاش قربانی شود.
به راحتی بله نمیگوید و بیشتر نه از دهانش خارج میشود.
همه چیز را یاد میگیرد و همه چیز را انجام میدهد.
گزینشی یاد میگیرد و برخی چیزها را انجام میدهد.
به هرچیزی متعهد میشوند.
تعداد زیادی گزینه را بررسی کرده و به یک یا دو ایده و فعالیت متعهد میشوند و آن را عالی انجام میدهند.
به دنبال سیلی از فرصتهای خوب است
به دنبال کار درست به روش درست و در زمان درست است.
میخواهد دیگران را خوشحال کند پس جواب مثبت میدهد.
شهامت دارد تا بگوید این برای من نیست پس به فشار اجتماعی میگوید نه!
در میلیونها جهت پیشرفت میلیمتری دارد.
در یک یا چند جهت مهم پیشرفت چشمگیر دارد.اگر زندگی خود را اولویت بندی نکنید دیگران آن را برایتان اولویت بندی خواهند کرد.
۳- تناقض موفقیت (The paradox of success)
به گفته مک کیئون تناقض موفقیت ۴ فاز دارد:
فاز ۱-هدف ما شفاف است و تلاش میکنیم به آن برسیم.
فاز ۲-به هدفمان میرسیم و موفق میشویم. حالا زبانزد شدهایم و خیلیها نزد ما میآیند. «برید پیش استاد فلانی» کسی میشویم که همیشه دیگران را کمک میکنیم. آنگاه ما همیشه با گزینهها و فرصتهای فراوانی احاطه خواهیم شد.
فاز ۳-زمانی که گزینهها و فرصتهای پیش رو افزایش مییابد، تقاضا بیش از انرژی ما خواهد شد و این امر منجر به تلاشها و فعالیتهای پراکنده میشود. در نتیجه تحت فشارهای فراوانی خواهیم بود.
فاز ۴-ما از مسیر هدفمان منحرف میشویم و میزنیم جاده خاکی!
نهایتاً موفقیت ما کاتالیزوری برای شکست ما میشود. همان طور که جیم کالینز در کتاب چگونه قدرتمند شکست میخورد میگوید: دلیل شکست شرکتهای یکه تاز جستجوی غیر اصولی بیشتر بوده است.
۴-چرا بی اهمیت گرایی همه گیر شده است.
الف- گزینههای فراوان
کثرت گزینهها و حق انتخابی که همه مردم صاحب آن شدهاند باعث میشود گیج شویم و انتخاب بدی داشته باشیم. روانشناسان می گویند گزینهها که زیاد باشد «خستگی تصمیم گیری» decision fatigue اتفاق می افتد. هر چه بیشتر مجبور شویم انتخابهای بیشتری کنیم کیفیت تصمیم گیریهایمان بدتر خواهد شد.
ب-این باور که میتوانید همه چیز را داشته باشید و همه کارها را انجام دهید.
جمله فوق یک باور مخرب است. دنیا با ایده بده بستان میچرخد. یک چیزی از دست میدهی یک چیزی به دست میآوری؛ یعنی قشنگ باید قربانی کردن بسیاری درخواستها، بسیاری فعالیتها، بسیاری گزینهها را بلد باشید نمیشود خدا و خرما را باهم داشت. کلمه اولویت یا priority در دهه ۱۴۰۰ میلادی وارد زبان انگلیسی شد معنای آن اولین یا مقدمترین چیز بود. طی ۵۰۰ سال آتی هم به عنوان یک کلمه مفرد باقی ماند تنها در قرن ۱۹ میلادی بود که ما شروع کردیم آن را جمع بسته و در مورد اولویتها حرف بزنیم! Priorities حالا دیگر میتوانیم چند چیز با اولویت داشته باشیم. اولویت ۱، اولویت ۲، اولویت ۳، اولویت ۴ و … وقتی همه چیز اولویت دارد یعنی هیچ چیز اولویت ندارد. اگر شما انتخاب نکنید دیگران، خانواده، روسا، مشتریان و … برای شما انتخاب میکنند. چند وقت پیش پرستاری استرالیایی به نا برانی ویر که مسئول مراقبت از بیماران لاعلاج در سه ماه آخر زندگیشان بود در گفتگو با آنها به حسرتهای اصلی آنها پی برد. در صدر لیست این بود: کاش این شجاعت را داشتم که برای خودم زندگی کنم و نه اینکه انتظارات دیگران را برآورده کنم. بنابراین واضح است که باید عمداً و هدفمند چیزهای زیادی را حذف کنیم و نه تنها برخی وقت تلف کنهای واضح و آشکار بلکه برخی فرصتهای خیلی خوب را نیز از میان برداریم.
ج-فشار اجتماعی
به ما القا شده است که آدم مهم سرش شلوغ است، چیزهای بیشتر ارزش محسوب میشود، به عبارت دیگر بیشتر بهتر است.در صورتی که فقط کافیست هر لحظه از خودمان بپرسیم: آیا در رسیدن به اهدافم این فعالیت بیشترین کمک را به من خواهد کرد.چه میشد اگر هر فردی در دنیا یکچیز خوب ولی بیاهمیت را حذف میکرد و آن را با چیزی کاملاً بااهمیت جایگزین میکرد.
فراموش نکنید ما حق انتخاب داریم.
فراموش نکنید تقریباً هر چیزی نویز است و تنها استثناهای کمی هستند که باارزش هستند.
فراموش نکنید که زندگی بده بستان است. نمیتوانیم همه چیز داشته باشیم و همه کار انجام دهیم. اگر واقعیت بده بستان را بپذیرید، دیگر نمیپرسید چگونه همه این کارها را انجام دهم بلکه از خود میپرسید کدام مشکل را میخواهم حل کنم.
فایت کلاب را یادتان هست.
سالها بعد زمانی که در سراشیبی زندگی هستید ممکن است هنوز هم حسرتهایی داشته باشید ولی پیروی از مکتب اهمیت گرایی یکی از آن حسرتها نخواهد بود. در آن زمان حاضر هستید چه بهایی بدهید تا بتوانید به دوران جوانی بازگشته و زندگی را برای خودتان زندگی کنید.
۵-سه باور مخرب اغواکننده و باورهای جایگزین آنها
۱-مجبورم = من انتخاب میکنم
۲-همهچیز مهم هستند. = تنها چیزهای اندکی مهم هستند.
۳-میتوانم هر دو را انجام دهم. = میتوانم هر کاری را انجام دهم ولی به سراغ هر کاری نمیروم.
۱-مجبورم = من انتخاب میکنم
این توانایی انتخاب است که از ما انسان ساخته است. به ما توصیهشده است که: گزینههای خودت را باز نگهدار:
میخواهی استارتاپ بزنی، بزن ولی کار اولت را رها نکن.
میخواهی موزیسین شوی، رشته ریاضی را رها نکن بلکه در اوقات فراغتت موزیک کارکن
میخواهی آنلاین کارکنی، اوکی ولی آفلاین را رها نکن. هر دو را داشته باش.
میخواهی محصول گران تولید کنی، تولید کن ولی محصول ارزان هم داشته باش تا همه بخشها را کاور کنی!
استراتژی زین اسبی یعنی تلاش برای اینکه بتوان بهطور همزمان روی همهچیز سرمایهگذاری کرد. (یک پا روی یکطرف زین و پای دیگر در طرف دیگر.) در این روش ممکن است در هیچکدام شکست نخورید ولی احتمال زیاد در هیچکدام هم تاپ نخواهید شد. وقتی استراتژی فعلی خود را بدون تغییر نگهدارید درحالیکه استراتژی رقیب را همزمان اعمال کنید یعنی یکپایتان یکطرف زین و پای دیگر در آنطرف زین باشد شما موفق نخواهید شد. فراموش نکنید بله گفتن به یک فرصت طبق تعریف یعنی نه گفتن به بسیاری فرصتهای دیگر. یک سؤال طلایی: اگر میتوانستی همینالان با زندگی خود تنها یک کار انجام دهی چهکار میکردی. به قول دوست خوبم: ه د ف یعنی هر چی داری فداش کنی! در ذات این جمله انگیزشی اولویت گرایی هم وجود دارد. ما اغلب انتخاب را بهمثابه یکچیز یا شیء نگاه میکنیم ولی انتخاب یک شیء نیست گزینههای ما ممکن است یکشی باشند ولی انتخاب از جنس عمل است چیزی نیست که صاحب آن هستیم چیزی است که انجام میدهیم. ما روی گزینههای خود شاید خیلی کنترل نداشته باشیم ولی روی نحوه انتخاب کردن آنها کنترل داریم. گزینهها میتوانند از ما گرفته شوند ولی توانایی انتخاب کردن را نمیتوان از کسی سلب کرد. تنها میتوان آن را فراموش کرد. باید اعتراف کرد انتخاب کردن کار خیلی دشواری است چون انتخاب یعنی به یک یا چند چیز باید نه بگوییم و این ممکن است حس خسران را به ما القا کند. حتی در فروشگاه گاهی چیدمان کالا طوری است که نه گفتن را برایمان دشوار کردهاند اما درنهایت باید قدردان خداوند باشیم که به ما قدرت انتخاب داده است لذا باید این عمل را تجلیل کرد.
۲-همهچیز مهم هستند. = تنها چیزهای اندکی مهم هستند.
پارتو به ما ثابت کرد که فقط ۲۰% چیزها مهماند و نتایج خارقالعاده به بار میآورند. به زبان سادهتر از هر ۱۰ پیشنهادی که به شما میشود ۸ تایش آشغال است و قاطعانه باید آن را داخل سطل زباله انداخت. سختکوشی خوب است ولی یک نقطه (پلاتو یا نقطه رکود) وجود دارد که باید استاپ زد و اندیشید. در آن نقطه دیگر سختکوشی نتایج بیشتری به بار نمیآورد بلکه در آن انجام دادن کمتر (ولی تفکر بیشتر) نتایج بهتری به بار میآورد.
بررسی دو مثال مشهور:
–وارن بافت ثروتمندترین فرد از طریق بورس است. فلسفه وی یکچیز است. انجام سرمایهگذاری محدود و مطمئن. در کتاب زندگینامهاش نوشتهشده ۹۰% ثروت اش را مدیون تنها ۱۰ سرمایهگذاری است. وی معتقد است گاهی کاری که نمیکنید بهاندازه کاری که میکنید مهم است. درواقع او روی چند فرصت سرمایهگذاری محدود سرمایهگذاری میکند و به تمام فرصتهای خوب دیگر جواب منفی میدهد. –فران آدریا بیشک بهترین سرآشپز دنیاست و مشهورترین رستوران دنیا یعنی آل بولی را مدیریت میکند. وی نماد کمتر بهتر است زیرا اولاً در تهیه غذا بسیار مینیمالیستی عمل میکند دوما رستوران وی هر سال درخواست ۲ میلیون رزرو دارد ولی هر شب تنها به ۵۰ نفر سرویسدهی میکند و ۶ ماه از سال بسته است. درواقع او در این ۶ ماه رستوران را تعطیل کرده و آل بولی را به یک آزمایشگاه تماموقت غذا تبدیل میکند. ما در دنیایی زندگی میکنیم که تقریباً هر چیزی در آن بیارزش است و تنها چیزهای کمی هستند که باارزشاند. بسیاری از افراد باهوش این خطا را مرتکب میشوند: نمیتوانند از این اعتقاد که هر چیزی اهمیت دارد دست بکشند. محیط خودتان را اسکن کنید، یکسری فرصتها، ایدهها و فعالیتها وقت تلف کن و چرت است، از آنها دوریکنید مثل هر آدم عاقل دیگر، یکسری فرصتها خوب است نباید از آنها دوریکنید باید از آنها فرار کنید! و جانتان را نجات دهید. یکسری فرصتها عالی است به آنها بگویید بععععععععله. یک اهمیت گرا بیشتر فکر میکند، اکسپلور میکند، تمییز میدهد تا کمتر انجام دهد.
۳-میتوانم هر دو را انجام دهم. = میتوانم هر کاری را انجام دهم ولی به سراغ هر کاری نمیروم.
استراتژی در یک کلمه یعنی انتخاب کردن، بده بستان.
مثال میزنم وقتی من انتخاب کردم که آنلاین کارکنم و برای خودم استراتژیام را کاملاً مشخص کردم، پیشنهادهایی به من میشد که اغواکننده بود.
- پیشنهاد سخنرانی برای مدیران در تهران (بااینکه ۸۰% محتوایم آماده بود)
- پیشنهاد سخنرانی برای یک موسسه در شهرستان (دو بار در ماه)
- دو پیشنهاد برگزاری سمینار مشترک از دو استاد
- یک پیشنهاد برای برگزاری یک ایونت ۳۰۰ نفره
قبلاً شاید به همه اینها بله میگفتم اما وقتی استراتژیام مشخص شد به تمام موارد بالا جواب نه قاطعانه دادم، حتی وقتی فروش یک محصولی را متوقف کرده بودم چند نفر درخواست خرید داشتند ولی قاطعانه جواب نه دادم بااینکه ظاهراً سود خوبی برایم داشت.
ریچارد شیرمحمدی
وقتی مدیر شرکتی در خطمشیاش مینویسد: ما شور و شوق، نوآوری، اجرا و رهبری را ارج میدهیم. باید از او پرسید ببخشید میشه بگی چه کسی اینها را ارج نمیدهد. میشه بگی کدومش را بیشتر ارج میدهید؟ در شرایط خاص کارمند از کجا باید بداند کدام اولویت دارد. وقتی در بیانیه سازمان مینویسند: مأموریت ما خدمت کردن به تمام ذینفعان، مشتریان، کارمندان و سهامداران بهطور مساوی است، پس اگر تضادی بین منافع مشتری و سهامدار رخ دهد کدام اولویت دارد. مگر اینکه بهعنوانمثال صراحتاً مشخص شود مشتریان در درجه اول و سهامداران در رتبه آخر قرار دارند.
بده بستان یعنی بین دو چیز کدام را میخواهی؟
پول یا استراحت، دیدن فوتبال یا مطالعه کتاب انجام کار سریعتر یا انجام کار بهتر واضحا ما خدا و خرما را باهم میخواهیم و میخواهیم به هردو جواب مثبت بدهیم ولی دنیا میگوید انتخاب کن من این شکلی کار نمیکنم. در اینجور مواقع یک بیاهمیت گرا از خودش میپرسد، چگونه میتوانم هر دو را انجام دهم، درصورتیکه یک اهمیت گرا سؤال سختی از خود میپرسد: کدام مشکل را میخواهم.
پندی از شادروان پیتر دراکر
یکبار پیتر دراکر به جیم کالینز مؤلف کتاب از خوب به عالی گفته بود: یا میتوانی یک شرکت خیلی خوب تأسیس کنی یا اینکه ایدههایی عالی بدهی. ولی هر دو کار را نمیتوانی انجام بدهی. جیم ایدهها را انتخاب کرد. درنتیجه بده بستانی که انجام داد هنوز هم تنها سه کارمند تماموقت در شرکتش کار میکنند ولی توانست با ایدهها و نوشتهها و کتابهایش به ذهن میلیونها خواننده راه پیدا کند. یکی از کارآفرینان و اساتید معروف کشور میگفت: من انتخاب کردهام تلویزیون نداشته باشم. من انتخاب کردهام مهمانی و عروسی و عزا نروم. او بده بستان را جزو ذاتی زندگی میبیند نه یک بخش منفی زندگی.
یک بده بستان کننده بهجای اینکه بپرسد: از چه چیزی باید دست بکشم از خود میپرسد در چه چیزی میخواهم موفق شوم.
پندی از سید حسین عباسمنش
وقتی سال ۹۳ در آخرین سمینار ایشان در ایران شرکت کردم وی گفت این آخرین برنامه آفلاین من در ایران است و دیگر برنامه حضوری نخواهم داشت و تمام فعالیتهایم آنلاین خواهد بود. آن موقع معنای انتخاب و بده بستان را نمیفهمیدم و در ذهنم میگفتم اشتباه میکند. نتیجه آن تصمیم شد سایتی با رتبه ۳۰۰ ایران (هماکنون آذر ۹۷ و بعد از ۴ سال) و چند میلیون دلار درآمدزایی برای ایشان.
یک داستان فان اما نکته دار
یک اجاقگاز با ۴ شعله را در نظر بگیرید، یکی از این شعلهها خانواده شماست. دیگری دوستان، یکی دیگر سلامتی و دیگری کارتان است. برای اینکه موفق شوید باید یکی از این شعلهها را خاموشکنید و اگر میخواهید خیلی موفق شوید باید دو شعله را خاموشکنید. من نمیخواهم بگویم بین کار و سلامتی و خانواده یکی را انتخاب کنید میخواهم بگویم زمانی که با یک تصمیم مواجه شدیم که باید یکی از اینها را انتخاب کنیم باید آمادهباشیم از خود بپرسیم «کدام مشکل را میخواهم» نباید بده بستانها را نادیده گرفت یا آن را سرزنش کرد. بلکه باید با آغوش باز و بافکر و استراتژی آن را پذیرفت.
۶-تشخیص، مهمترین مهارت یک Essentialist و حتی هر انسانی است.
Explore کاوش کردن تمیز دادنِ مواردِ غیر ضروری بسیار زیاد، از موارد اندکِ حیاتی. یک اهمیت گرا طیف وسیعی از گزینهها را قبل از متعهد شدن به هرکدام مورد بررسی قرار میدهد و سپس در کارهای اندکی متعهد میشود؛ بنابراین کاوش کردن، گوش کردن، سؤال پرسیدن، بحث کردن و فکر کردن برای یک اهمیت گرا مهم است تا دقیقاً کارهای حیاتی و ضروری اندک را از کارهای بی ارزش فراوان تشخیص دهد. من از شما میپرسم: به نظرتان مهمترین راز موفقیت یک پزشک درجه یک از هزاران پزشک معمولی چیست؟ تشخیص. داروها و روشهای مختلف تراپی همه جا هست مهم هنر تشخیص عارضه یا بیماری است. مهمتریت تفاوت یک مکانیک حرفهای با هزاران مکانیک معمولی چیست؟ باز هم تشخیص. وگرنه لوازم یدکی همه جا هست و راههای تعمیر را نیز همه مکانیکها بلدند.
Eliminate حذف کردن
حذف موارد غیر ضروری.در ادامه بیشتر در این باره خواهیم گفت.
Execute اجرا کردن
حذف موانع و آسان سازی اجرای کارهای مهم.در ادامه بیشتر در این باره خواهیم گفت.
Escape فرار کردن
خلاص شدن، در دسترس نبودن! بدون تنهایی محض هیچ کار جدی انجامشدنی نیست.اینکه همیشه در دسترس دیگران و حتی در دسترس نوتیفیکیشن های گوشی تان باشید یعنی باید با خلاقیت خداحافظی کنید.
۷-چهار عادت یک اهمیت گرا
۱-فکر می کند. think
۲-تصویر بزرگتر را می بیند. look
۳-بازی می کند. play
۴-کافی می خوابد. sleep
۱-زمانی را تعمدا به فکر کردن اختصاص دهید.
اگر آنقدر سرتان شلوغ است که فرصت نمیکنید در مورد زندگی و کارتان فکر کنید شما پربازده نیستید بلکه زیادی سرتان شلوغ است. تمام. فکر کردن مهمترین و ضروری ترین کار یک اهمیت گراست. سؤال طلایی: آخرین باری که صرفاً زمانی را برای فکر کردن کنار گذاشتید کی بود؟ منظور آن ۵ دقیقه اول صبح نیست که صرف نوشتن to do list خود میکنید. منظور زمانی است که تعمداً خالی کردهاید تا در فضایی خاص فقط فکر کنید.
به قول یکی از مدیران توییتر: یادتان میآید حوصله سررفتن چگونه است و چه حسی دارد این روزها باوجوداین همه گجت های الکترونیکی و محرکهای مختلف خیلی کم اتفاق میافتد. زمانی که دستگاههای سیار نبود اگر در فرودگاه یا تاکسی یا مطب پزشک بودیم حوصلهمان سر میرفت و کمترین فایدهاش برای ما فکر کردن بود. جالب است بدانید بیل گیتس از دهه ۱۹۸۰ تاکنون بهطور منظم و بیوقفه دو بار در سال و هر بار یک هفته را صرفاً به تفکر و مطالعه اختصاص میدهد. این عادت او حتی در اوج گسترش مایکروسافت ترک نشده است. پیشنهاد نویسنده کتاب این است که صبحتان را بامطالعه ۲۰ دقیقهای یک کتاب الهامبخش و یا یک کتاب آسمانی (تورات، انجیل، تائو، قرآن) آغاز کنید و وقتی را تعمدا برای تفکر اختصاص دهید.
اقدامک: یک روز در ماه را اختصاص بدهید به طوفان فکری و فکر کردن در یک مکان فاقد تکنولوژی (یا با تکنولوژی پایین) در این روز، لپتاپ و تلفن همراهتان را خاموشکنید و صرفاً فکر کنید و ایده بدهید. میتوانید یک تا ۴ موضوع را برای تفکر ارائه کنید. این روز را بهصورت یک روتین هرماه تکرار کنید.
۲-تصویر بزرگتر را ببینید.
لازم است تا به جای اینکه درگیر جزییات بی اهمیت شویم کمی عقب بایستیم و تصویر و دورنمای بزرگتری را ببینیم.یکی از بهترین توصیه ها این است که یک ژورنال یا دفترچه ثبت وقایع روزانه داشته باشید و هر روز در حد یک پاراگراف وقایع و عملکرد روزانه تان را در آن بنویسید.این ژورنال حکم یک هارد اکسترنال برای مغز فراموشکارتان را ایفا می کند. راست می گویند که کمرنگ ترین جوهرها از قوی ترین حافظه ها ماندگارتر است. برای اینکه به این روزمره نویسی ادامه دهید و عادت تان شود باید همیشه تشنه باشید و سعی کنید اصل کمتر ولی بهتر را اینجا نیز رعایت کنید.یعنی زیاد ننویسید تا روزهای بعد قیدش را بزنید فعلا روزی یک پاراگراف کافی است. آخر هر ماه و هر ۳ ماه یکبار سعی کنید به نوشته ها برگردید و بازبینی و تحلیلی از عملکردتان داشته باشید.در این بازبینی باید نکات مهم را استخراج کنید و روند خودتان را بررسی کنید نه اینکه بخواهید دیدگاه نقطه ای داشته باشید.
۳-بازی کنید. don,t forget to play
یک باور غلط وجود دارد و آن این است که بازی و انیمیشن مخصوص کودکان است و زشته یک بزرگسال انیمیشن ببیند یا بازی کند. در صورتی که بازی ما را کنجکاوتر می کند.به سمت چیزهای بدیع تر سوق می دهد،بازی پادزهر اضطراب است اضطراب نیز علاوه بر اینکه دشمن بهره وری است می تواند قسمت های خلاق،کنجکاو و کاوشگر ذهن را غیرفعال کند. تحقیقات ثابت کرده بازی می تواند کارکرد مدیریتی مغز شامل «برنامه ریزی، اولویت بندی،زمانبندی،پیش بینی، تفویض،تصمیم گیری،تحلیل» را بهبود ببخشد.در واقع می توان گفت هیچ چیزی به اندازه بازی ذهن را روشن نمی کند. بنابراین بازی چیز بی ارزشی نیست،اتلاف وقت نیست.غیر ضروری نیست. مخصوص فقط کودکان نیست.تخیل منبع تمام دستاورد های بشری است و ما با بازی نکردن آن را می سوزانیم.بازی این قدرت را دارد تا هرچیزی از سلامت فردی گرفته تا روابط و آموزش را بهبود ببخشد. جالب است بدانید ریشه مدرسه یا school یک کلمه یونانی به معنای تفریح است: schole = تفریح
استورات براون می نویسد: انسان بازیگوش ترین موجود بین تمام حیوانات است.ما زاده شده ایم تا بازی کنیم و ما از طریق بازی زاده شده ایم!(به جان خودم عین متن استوارته!) زمانی که بازی می کنیم خالص ترین نمود از بشریت را ارایه می دهیم و به صادقانه ترین شکل ممکن خودمان را ابراز می کنیم.پس جای تعجب نیست که بیشتر آن لحظاتی که حس کرده ایم زنده ترینیم و بهترین ثانیه های زندگی مان را تشکیل دادند، همان لحظاتی بودند که به نوعی مشغول بازی بودیم.
۴-به اندازه کافی بخوابید.
بهترین دارایی ما و مهمترین ابزار برای رسیدن به اهدافمان خودمان هستیم.ذهن مان، جسم مان و روح مان. متداول ترین راهی که افراد به بهانه بازدهی بیشتر و سیو زمان به خودشان صدمه می زنند کم خوابیدن است. ابتدا باید به این باور برسیم که خواب یک گناه ضروری و اجتناب ناپذیر نیست.خواب کافی اتلاف وقت نیست. کمتر خوابیدن به معنای به دست آوردن دستاوردهای بیشتر نیست.خواب کافی دشمن بازدهی نیست بلکه یک محرک برای حداکثر کارآمدی است. فرد اهمیت گرا فکر می کند که خواب یک اولویت است و باعث عملکرد بالاتر و خلاقیت بیشتر می شود. تحقیقات نشان داده است اتفاقا خواب کافی علاوه بر جسم اتفاقا بیشتر باعث استراحت ذهن می شود و قدرت مغز را افزایش داده و توانایی حل مسئله را بالا می برد. گاهی حتی یک چرت کوچک نیز می تواند خلاقیت را بیشتر کند.افتخار نکنید که من در شبانه روز ۵-۴ ساعت می خوابم افتخار واقعی این است که توانسته اید به اندازه کافی (۷ تا ۹ ساعت برای بزرگسالان) بخوابید. جف بزوس می گوید: طی روزهایی که شب قبلش ۸ ساعت خوابیده ام هوشیارتر هستم و واضح تر فکر می کنم.ضمنا احساس بهتری نیز در طول روز دارم.
موسس نت اسکیپ می گوید:
برای من ۷ ساعت خواب یعنی شروع به تنزل می کنم.
۶ساعت یعنی خیلی از استاندارد و مقدار بهینه کمتر است.
۵ ساعت یک مشکل بزرگ است.
۴ ساعت یعنی من یک زامبی هستم.
۸-قانون ۹۰% (یک معیار سخت گیرانه)
دیگر بله بس است.یا بگویید معلومه که آره! یا بگویید نه. به عبارت بهتر اگر جواب شما یک بله قاطعانه نباشد آنگاه باید جواب نه باشد. نویسنده یک قانون ابتکاری برای خودش دارد به نام قانون ۹۰% این قانون را می توان در تصمیمات و انتخاب های زندگی اعمال کرد. زمانی که یک گزینه را ارزیابی می کنید به تنها معیار و مهمترین معیار برای آن تصمیم فکر کنید و سپس امتیازی بین صفر و ۱۰۰ به آن گزینه اختصاص دهید.اگر امتیازی که به آن اختصاص می دهید کمتر از ۹۰ بود،آن گاه به طور خودکار امتیاز صفر را برایش در نظر گرفته و بی خیال آن گزینه شوید. با این روش در فاز مردد بودن گیر نخواهید کرد.یا بدتر از آن خود را به ۶۰ ها و ۷۰ ها مشغول نخواهید کرد.اعمال چنین معیار سختگیرانه ای خودش یک بده بستان است.گاهی مجبور هستید یک گزینه به ظاهر بسیار خوب را کنار بگذارید و ایمان داشته باشید که یک گزینه عالی سر راهتان قرار خواهد گرفت.گاهی این اتفاق می افتد و گاهی گزینه عالی نخواهد آمد ولی نکته اینجاست که خود این کار یعنی اعمال معیارهای اکید شما را مجبور می کند که خودتان انتخاب کنید منتظر چه گزینه های عالی باشید تا اینکه اجازه دهید دیگران یا جهان اطراف برایتان انتخاب کند. این رویکرد فوق وسواس گونه باعث می شود دیگر درگیر گزینه های فراوان نشویم.
اگر فرصت خودش در زد چی؟
سخت گیر بودن هنگام تصمیم گیری در مورد اینکه دنبال چه فرصت هایی برویم مشکل است.ولی مشکل تر از آن زمانی است که فرصت ها به سراغمان می آیند.یک پیشنهاد کاری دریافت می کنیم که انتظارش را نداشتیم.یک پروژه جانبی سر راهمان قرار می گیرد که هیچ ربطی به کاری که می کنید ندارد.ولی پولش نقد و پروژه راحتی است.یک نفر از ما درخواست می کند در مورد کاری که خودمان هم دوستش داریم کمکش کنیم ولی پولی بابت ان دریافت نخواهیم کرد. در چنین شرایطی پاسخ یک جمله از جیم کالینز است: اگر در دنیا یک چیز وجود داشته باشد که دیوانه آن هستید و می توانید در آن بهترین باشید پس به همان کار بچسبید.
۹- شفافیت اکسیژن یک اهمیت گراست.
شنیدید میگن طرف نمی دونه با خودش چند چنده، این مشکل اغلب آدمهاست.شاید بیش از ۹۰% افراد. به ما شفافیت را یاد ندادهاند و خودمان هم چندان اهمیتش را درک نکردهایم.وقتی در زندگی تان شفافیت نداشته باشید دیدن فرصت ها، موانع و حتی اطرافتان ناممکن و یا در بهترین حالت تیره و تار خواهد شد.
تست شفافیت:
۳ سال دیگر میخواهید کجا باشید؟ در حال حاضر مهمترین اولویت زندگیتان چیست؟ ۵ ارزش اصلی زندگیتان چیست؟ رسالت شما چیست؟ در سه ماه گذشته مجموعاً چند ساعت به یادگیری اختصاص دادهاید؟ در ۳ ماه گذشته چند ساعت کارکردهاید؟ آیا میتوانید بگویید دوشنبه گذشته مشغول چهکاری بودید؟ آیا میتوانید ۵ دستاورد سال گذشته خود را بگویید؟ اغلب افراد حداقل روزمرههایشان را در حد یک تیتر نیز یادداشت نمیکنند به همین خاطر هیچ برآوردی از گذشته و حال و آینده بهروشنی نخواهند داشت. خود من حدود ۵ سال است که یک عمرنامه خریدهام و تمام وقایع زندگیام را در آن ثبت میکند. تصویر بزرگی که این عمرنامه به من میدهد من را قادر میکند تا بهراحتی گذشته خود را آنالیز کنم؛ یعنی الآن خیلی دقیق میتوانم بگویم بهعنوانمثال سال ۹۳ من چه دستاوردهای مالی و غیرمالی داشتهام.چند تا رویداد رفتهام.چه اتفاقاتی رخداده است و …
راهکار عملی:
۱- توصیه میکنم یک عمرنامه بخرید و وقایع زندگیتان را در آن ثبت کنید.
۲-درباره اهداف و جایگاه آینده خود با یک دوست یا کوچ به شفافیت و وضوح برسید.
۳- از خود این سوال طلایی را بپرسید: از کجا بدانم که کارم تمامشده است. این سؤال کمک میکند به شفافیت برسید. یکبار از دوستم که مدرس رسالت زندگی است پرسیدم تا یک سال آینده (آبان ۹۸) دوست داری چه عددی به دست بیاوری گفت: اجازه بده اکسلم را نگاه کنم عدد دقیقشو بهت میگم:
۱۰- یک اهمیت گرا جرات به خرج داده و صدها «نه» باشکوه می گوید.
اینکه می گویند قدرت نه گفتن،درست می گویند چون واقعاً نه گفتن قدرت و شهامت و جرات میخواهد. اینکه خجول نباشی و بدون رودربایستی و در زمان لازم (یعنی اغلب اوقات با توجه به آموزههای اهمیت گرایی) نه بگویی. چرا نه گفتن سخت است: نمیتوانیم ناراحتی و سرخوردگی کسی که دوستش داریم را ببینیم. نگران این هستیم که یک فرصت عالی را از دست بدهیم. در مورد اینکه چه چیزی ضروری است شفافیت نداریم لذا بی دفاع هستیم و به هر پیشنهادی بله می گوییم. نگران محبوبیتمان هستیم و میخواهیم افراد را به صورت آنی خوشحال کنیم.
چگونه یک اهمیت گرا نه میگوید:
۱-به هزینه فرصت میاندیشد. هزینه فرصت یعنی اگر من الان به این پیشنهاد بله بگویم به اولویتهای دیگرم نه گفتهام آیا میارزد؟
۲-یک اهمیت گرا میداند نه گفتن ممکن است محبوبیت او را در لحظه کم کند ولی در بلند مدت قطعاً احترام بیشتری برایش میآورد. ضمناً قرار نیست او محبوب همگان باشد.
۳-از ابزار سکوت طولانی استفاده میکند. قبل از اینکه پاسخ بدهید در دلتان تا ۵ بشمارید و یا اینکه صبر کنید تا طرف مقابل سکوت را بشکند.
۴-اجازه بدید به تقویمم نگاهی بندازم و یکسری موارد را چک کنم بعداً بهتون اطلاع میدم. بعداً میتوانید بگویید متاسفانه سرم خیلی شلوغه و برنامه هام پره
۵-همراه کردن نه با شوخ طبعی و اندکی نرمتر.
یک خاطره از پیتر دراکر:
وی پدر تفکر مدرن مدیریت است و البته یک فول پروفسور در نه گفتن. زمانی که «میهالی چیکژنت» پروفسور مجارستانی میخواست باهدف تألیف یک کتاب در مورد خلاقیت با افراد کارآفرین مصاحبه کند، پاسخ دراکر آنقدر جالب بود که میهالی کلمه به کلمه آن را نقل کرد: «من در مورد نامه ۱۴ فوریه شما بسیار مفتخرم چونکه همیشه شما و کارهایتان را تحسین کردهام و چیزهای زیادی را از شما آموختهام. ولی پروفسور میهالی عزیز ببخشید که مجبورم شما را ناامید کنم. نمیتوانم به سؤالهایتان پاسخ دهم. به من میگویند که خلاق هستم. من نمیدانم که معنای آن چیست. به نظر خودم که فقط دارم با زحمت زیاد راه میروم. امیدوارم در نظر شما مغرور یا گستاخ جلوه نکنم اگر بگویم که یکی از رازهای بازدهی (که من به آن ایماندارم) این است که یک سطل زباله بسیار بزرگ داشته باشید تا همه دعوتنامهها، مثل همین دعوتنامه شما را داخل آن بیندازید. بر اساس تجربه شخصی بازدهی شامل انجام ندادن تمامکارهایی است که به دیگران کمک میکند و سپری کردن تمام زمان فرد روی کار و استعدادی است که خداوند در وجود فرد نهاده است. پیتر دراکر که یک اهمیت گرای واقعی بود اعتقاد داشت که «دلیل اینکه برخی از افراد مؤثر و کارآمد هستند این است که نه میگویند.» لازم است که بله با تأخیر و نه سریع را یاد بگیریم.
۱۱- شما تدوینگر هستید.
هر ساله در مراسم اهدای جایزه اسکار برجسته ترین جایزه همان بهترین فیلم است.همه رسانه ها و مشتاقان منتظرند ببینند کدام اثر اسکار بهترین فیلم را خواهد گرفت.اما یک جایزه ای هست که مردم و رسانه ها کمتر به آن می پردازند و آن جایزه بهترین تدوین است.این جایزه احتمالا برای خیلی ها جذابیتی ندارد اما بهتر است بدانید این دو جایزه همبستگی زیادی به هم دارند از سال ۱۹۸۱ هیچ فیلمی نبوده که جایزه بهترین فیلم را برده باشد ولی حداقل برای بهترین تدوین نامزد نشده باشد.در حقیقت در ۲/۳ موارد فیلمی که نامزد بهترین تدوین شده باشد برنده بهترین فیلم شده است. در تاریخ اسکار برجسته ترین تدوینگر فیلم مایکل مان است که ۸ بار نامزد این جایزه و ۳ بار برنده آن شده است.وی فیلم هایی مثل نجات سرباز رایان یا ایندیانا جونز یا فهرست شیندلر را تدوین کرده است.خیلی ها اسم او را نشنیده اند به این دلیل است که به تدوین هنر نامرئی می گویند.
تدوین شامل حذف چیزهای بی ارزش،بی اهمیت یا نامربوط است.یک هنر اهمیت گرایانه است.یک تدوینگر خوب ندیدن چیزهایی که مهم است را خیلی دشوار می سازد.زیرا وی هر چیزی را حذف می کند غیر از عناصری که حتما باید آنجا وجود داشته باشند.
جک دورسی خالق توییتر می گوید: مدیرعامل شرکت یعنی تدوینگر ارشد شرکت. هزاران کار است که می تواند مرا مشغول کند ولی تنها یک یا دو کار خیلی مهم هستند.روزانه کارمندان ستادی،مهندسین و طراحان صدها ایده به من می دهند من همه را دریافت می کنم و روی یک یا چندتا تصمیم می گیرم و کار می کنم.یک تدوینگر با کاهش هوشمندانه به ایده ها،برنامه ها و شخصیت ها غنا می بخشد.سوالی که یک تدوینگر یا ویراستار می پرسد این است: آیا این کاراکتر،پلات یا ماجرا داستان را بهتر می کند. یک بی اهمیت گرا فکر می کند بهتر کردن چیزها یعنی اضافه کردن چیزی یک اهمیت گرا فکر می کند بهتر کردن چیزها یعنی کم کردن چیزی یک بی اهمیت گرا نمی تواند از کلمات تصاویر یا جزییات دل بکند. یک اهمیت گرا کلمات،تصاویر و جزییات منحرف کننده را حذف می کند. یک جمله خیلی خوب و معروف هست که می گوید: عذرخواهی می کنم اگر زمان بیشتری داشتم نامه کوتاهتری می نوشتم.شاید به همین دلیل است که استفان کینگ می گوید: نوشتن کار بشر است اما ویرایش کاری الهی است. چگال تر و تغلیظ کردن چیزها یعنی آیا پیامت را به شفاف ترین،مختصر و مفیدترین حالت ممکن گفته ای.چگال تر کردن یعنی اتلاف کمتر، یعنی کاهش نسبت کلمات به ایده ها،کاهش مساحت به کارایی، کاهش تلاش به نتایج.
۱۲-چند مورد کیس استادی
به شدت توصیه می کنم فصل ششم کتاب «دیوانگان ثروت ساز» را بخوانید.این فصل درباره اولویت گرایی غوغا کرده است.در ادامه سعی می کنم چند بخش برگزیده از این فصل را اینجا بیاورم ولی اکیدا پیشنهادم خواندن این کتاب است. در این فصل دارن هاردی درباره ۴ چیز حیاتی صحبت می کند:
۱-کارهای حیاتی شما
۲-اولویت های حیاتی شما
۳-معیارهای حیاتی شما
۴-پیشرفت های حیاتی شما
مثالی که دارن هاردی می زند این است: وقتی شما تصادف می کنید و شما را به بیمارستان می برند پزشک کاری به پای شکسته یا صورت زخمی تان ندارد او ابتدا علایم حیاتی (ضربان قلب، تنفس،فشار خون و دمای بدن) را چک می کند زیرا علایم حیاتی شما خیلی حیاتی هستند. این ۴ چیز مهم هستند ولی لزوما پرسروصداترین،فوری ترین یا مشخص ترین عوامل نیستند ولی اهمیت شان از هر چیز دیگری بیشتر است.مشکل افراد بسیاری برای رسیدن به موفقیت نداشتن اهداف، جاه طلبی یا نبود انگیزه نیست، بلکه آنها شفافیت و تمرکزی ندارند و نمی دانند روی چه چیزی باید تمرکز کنند. راز بزرگ انجام همه کارها چیست؟ همه کارها را خودتان نکنید فقط کارهای حیاتی را به عهده بگیرید.یادتان نرود فعالیت به معنای بازدهی نیست. موفقیت به کاری که باید بکنیم ارتباط کمتری دارد تا کارهایی که نباید بکنیم.این بدین معناست که بزرگترین تهدید کننده کار مفیدتان غرق شدن در کارهای بی ارزش است.اگر فکر می کنید وقت کافی ندارید یعنی اولویت هایتان را درست تعریف نکرده اید.هر وقت احساس فشار کردید به احتمال زیاد به خاطر نداشتن اولویت های مشخص است.
اگر بیش از ۳ اولویت داشته باشید هیچ چیز ندارید.
داستان ریچارد برانسون
دارن هاردی می گوید: بعد از اینکه مصاحبه ای اختصاصی با سر ریچارد برانسون داشتیم یک شرکت از ما خواست تا از طرف آنها با سر ریچارد تماس بگیریم و بخواهیم در کنفرانس آنها صحبت کند.۱۰۰ هزار دلار برای سخنرانی اصلی گذاشته بودند کنار.ما که خواستیم لطفی کرده باشیم از یکی از کارکنانمان خواستیم نظر سر ریچارد را جویا شود.دفتر کار او مطلقا این پیشنهاد را رد کردند.آن شرکت بدون اینکه ناامید شود پیشنهادش را برای یک سخنرانی یک ساعته به ۲۵۰ هزار دلار رساند.باز هم با سر ریچارد در میان گذاشتیم و او فوری رد کرد.باز قیمت را بردند بالا و رساندند به ۵۰۰ هزار دلار و کنارش یک جت شخصی برای آمدنش در نظر گرفتند.سر ریچارد گفت نه. به اینجا که رسید قضیه حیثیتی شده بود بنابراین آن شرکت یک چک سفید امضا پیشنهاد کرد: «بگذارید خودش عددش را تعیین کند» باز ما پادرمیانی کردیم: « این مشتری هر قدر لازم باشد می دهد.چقدر لازم است تا سر ریچارد به این کنفرانس بروند؟» این عین جوابی است که از دفتر کار آنها دریافت کردیم: « مبلغ، مهم نیست.الان،ریچارد تمرکزش را گذاشته روی سه اولویت استراتژیک و فقط به ما اجازه داده تا وقت اش را درگیر چیزی کنیم که واقعا به آن اولویت ها ربط داشته باشد،و صحبت در مورد مبلغ به این اولویت ها ربطی ندارد.»
سخن پایانی:
مکتب اهمیت گرا تنها به مسئله موفقیت نمیپردازد بلکه در مورد زندگی پرمعنا و با مقصود است. وقتی به گذشته و مسیر شغلی خود نگاه میکنید ترجیح میدهید لیست طویلی از دستاوردهای خرد و بیاهمیت داشته باشید یا اینکه تعداد اندکی دستاورد عمده داشته باشید که معنا و ارزش واقعی دارند.
زمانی که اهمیت گرا میشوید درمییابید که مثل دیگران نیستید، زمانی که همه میگویند بله شما میگویید نه. زمانی که همه مشغول انجام کار هستند شما دارید فکر میکنید. زمانی که همه دارند صحبت میکنند خود را در حال شنیدن مییابید. زمانی که همه در حال تقلا و جلبتوجه هستند شما گوشهای ایستادهاید و منتظر زمان درست هستید تا خوش بدرخشید. زمانی که همه دارند به رزومههای خود رنگ و لعاب میدهند شما دارید مسیر شغلی معناداری برای خود میسازید. زمانی که بقیه دارند از اینکه چقدر سرشان شلوغ است شکوه میکنند (بخوانید به آن افتخار میکنند) شما باحالتی همدردانه لبخندی میزنید و نمیتوانید بهدرستی با او همدردی کنید. وقتی زندگی دیگران پر از استرس و غوغا شده است زندگی شما پر از تأثیر و رضایت است. اهمیت گرا بودن در جامعه شلوغ امروزی یک نوع انقلاب نرم محسوب میشود.
اینکه به یک اهمیت گرای تمام تبدیل شوید کار آسانی نیست. ولی بهمرور زمان با جواب منفی دادن حس بهتری خواهید داشت و حذف کردن غیر ضروریات به سرشت شما و سبک زندگیتان تبدیل خواهد شد. باید باور کنید که فرصت زندگی کوتاه است درنتیجه نباید بترسید که به انتخاب های غیر ضروری نه بگویید. باید شجاعت را به مغز استخوانتان تزریق کنید. یکی را میشناسم که خیلی سفر میکند و هرکجا که میرود به قبرستانها سر میزند. اوایل فکر میکردم کارش عجیب باشد ولی اکنون میفهمم که این عادت باعث میشود تا فناپذیریاش را در محوریت کارهایش قرار دهد. و نسبت به خرج کردن عنصر بیبازگشت زمان، وسواس داشته باشد.
زندگی یک اهمیت گرا زندگی بدون حسرت است. اگر بهدرستی چیزهایی که اهمیت دارند را انتخاب کرده باشید آنگاه به آنها افتخار خواهید کرد.
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.